کتاب داستان خلبان اف 14
بخشی از این کتاب:
بعد از پایان دبیرستان عباس شد دانشجوی دانشکدهی خلبانی و هم کلاسیاش سیمیاری رفت سربازی. در یکی از همان روزهای سربازی نامهای برایش آمد داخلش مقداری پول بود. چند بار بالا و پایین پاکت را نگاه کرد اما آدرسی از فرستنده روی آن نبود. هر ماه قصهی نامه تکرار میشد و او هنوز نمیدانست پولها را چه کسی و از کجا برایش میفرستد. مرخصی که آمد جریان را با خانواده در میان گذاشت.
همه بیخبر بودند و معمای پولها برایش حل نشد تا این که روزی برادرش گفت:«یه روز عباس آدرست رو از من خواست منم بهش دادم.» رفت توی فکر و چند لحظه خاطرات گذشته را مرور کرد. یادش آمد که دوران مدرسه هم عباس از این کارها میکرد.
مطمئن شد پولها را او فرستاده به سراغش رفت و گفت: «عباس چرا من رو شرمنده میکنی و ماهیانه برام پول میفرستی؟» لبخندی زد و اظهار بی خبری کرد. سیمیاری ادامه داد:«من از کجا بیارم و این همه پول رو به تو برگردونم؟!» عباس فقط لبخند زد و گفت: «فراموش کن.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.