کتاب داستان آقا مصطفی
بخشی از این کتاب :
خادم حرم بطری را برایش پر از عطر حرم کرد به محل استراحتشان که برمیگشت چند بار سر بطری را باز کرد و آن را بویید از خوشحالی روی پایش بند نمیشد. بطری را گوشهای از اتاق مخفی کرد و رفت پیش بچه ها چند وقت بعد که خواست مرخصی برود آمد سراغ ،بطری همه جای اتاق را گشت اما اثری از آن نبود. در همان حال یکی از رزمنده ها وارد شد و وقتی فهمید مصطفی به دنبال بطری عطر میگردد جلو آمد و من من کنان گفت:«سید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟» برای لحظه ای سرش را بلند کرد:«نه عزیز دلم بگو چی شده؟» رزمنده سرش را پایین انداخت و گفت:«چند روز پیش که اتاق شما رو نظافت میکردم بطری رو دیدم فکر کردم چای سرد شده است برای همین انداختمش تو سطل آشغال!» مصطفی خیلی خونسرد دست توی جیبش کرد مقداری پول درآورد و گفت: «بیا عزیزم اینم پاداش صداقتت.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.