بخشی از این کتاب را میخوانید:
داعشیها از صبح حملاتشان را به منطقه بیشتر کرده بودند و پشت سر هم روی سر رزمنده ها آتش میریختند. دنبال فرصتی بودند تا روستای قراصی را اشغال کنند. حمله به قدری شدید بود که نیروهای رزمنده را مجبور به عقب نشینی کرده بود.
عباس از صبح کنار نیروها بود و عرق از سر و رویش میریخت چشمانش نم داشت و به خاطر احتمال از دست دادن روستا بسیار ناراحت بود خورشید به وسط آسمان رسیده و وقت نماز شده بود اما فشار آتش اجازهی خواندن نماز را نمیداد.
عباس دنبال فرصتی بود تا نمازش را بخواند. آتش که چند دقیقهای فروکش کرد عباس معطل نکرد با بطری آب کوچکی که همراهش بود وضو گرفت و پشت خاکریز نمازش را طوری آرام خواند که انگار فرسنگها دور از میدان جنگ بود.
بعد از نماز دوباره به میدان برگشت عباس سعی میکرد تمام توانش را بگذارد تا مردم سوریه بیشتر آواره نشوند. چند ساعتی از نماز ظهر و عصر گذشته بود که موشک تاو آمریکایی به سوی عباس و همرزمانش شلیک شد و عباس به آرزویش رسید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.